سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقتی دل بسوزد ، چه باک که جسم نسوزد!

اخراجی ها را پخش نکنید

ریاست محترم سازمان صدا وسیمای جمهوری اسلامی ایران

جناب آقای مهندس ضرغامی

سلام علیکم:

                  احتراماٌ باستحضار می رساند:

در تاریخ 18/2/86 نقد خود را در خصوص فیلم تخیلی اخراجی ها در روزنامه جمهوری اسلامی بعرض رسانده ام .

متاسفانه اخباری منتشر گردیده است که آن سازمان در نظر دارد فیلم تخیلی و سراسر اهانت آمیز اخراجی ها را در سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش کند ! از آنجایی که نویسنده و کارگردان محترم فیلم اخراجی ها مدعی است که در فیلمش سعی کرده است ارزشها را به بهترین نحو ممکن نمایش دهد ،بالاجبار لازم دانستم تا نکاتی را بعرض حضرتعالی برسانم:

1- حضور روحانیت در جبهه ها بدلیل شرایط آموزشی و رزمی ، با لباس متداول بسیجی ها (خاکی ) یکسان بود . و تنها عمامه بر سر می گذاشتند و همگام با سایر نیروها در تمامی آموزش ها و عملیات ها ی رزمی شرکت می کردند . و در اصل هیچ فرقی بین روحانی و غیر روحانی در تمامی عرصه های رزم وجود نداشت.

در حالی که در فیلم اخراجی ها ، تنها یک روحانی آن هم با عبا و قبا مشاهده می شود! نه در لباس رزم !

آیا این امر چه چیزی را به مخاطب القاء می نماید ؟!

بغیر از این است که روحانیت معظم که نقش محوری در تمامی عرصه های جنگ داشته اند ، تنها در پشت جبهه و نهایت خط دوم جنگ به ارشادات مولوی وار بسنده می کردند؟!

البته نادیده گرفتن این امر در لباس رزمی روحانیت ، ناشی از غفلت نویسنده و کارگردان محترم فیلم اخراجی ها بوده است . و مطمئن هستم ایشان نخواسته اند همگام با رسانه های معاند اینگونه القاء کنند که حضور روحانیت در جبهه ها تنها به مراسم مذهبی پشت خط خلاصه می شده است !

2- از ضعف علمی و مذهبی فیلم نامه در خصوص نقش لقمه حلال در زمینه سازی استحاله شخصیت های اصلی فیلم که بگذریم ، از این نکته نمی توان به سادگی گذشت که درست است خیلی ها به دلیل جبرزمان و مکان توفیق حضور در جبهه نصیبشان شد ، ولی خیلی از این افراد با شنیدن اولین صدای انفجار ، یا راهی شهرهای خود شدند و یا جایی در تدارکات و آشپزخانه برای خود دست و پا کردند ، و مابقی اگر در جبهه ماندند و در عملیات ها شرکت کردند ، تحت تأثیر فضای خاص معنوی جبهه استحاله شدند .

در حالی که در این فیلم کمترین توجه به نقش تأثیرات معنوی و فرهنگ ناب ایثار و از خودگذشتگی در روند بازسازی و خود سازی افراد شده است.

صحنه های توسل و توکل و خودسازی رزمندگان ما در جبهه ها ، در این فیلم کجاست ؟!

بگذریم که حتی در سکانسی این تحول نیز به سخره گرفته شده است ! ( به برخورد آقای حیایی با شخصیت کریم ( سوسکه ) توجه بفرمایید.

آیا از مجموع این صحنه ها ، مخاطب چه تصوری از رزمندگان ما در جبهه در ذهنش به تصویر کشیده می شود؟!

آیا این تصور در ذهن بینندگان فیلم اخراجی ها شکل نگرفته است :

آنان که ظاهر مذهبی دارند ، افرادی متظاهر هستند ! بر عکس امثال مجید سوزوکی و دارو دسته اش افرادی صادق ، شجاع و ...

3- در صحنه پایانی فیلم مجید سوزوکی فیلم اخراجی ها ، در حالی که آرپی جی زن ، پشت سر او قرار دارد ، با قمه به شکار تانک می رود !

این صحنه چه چیزی را در ذهن مخاطب القاء می کند ؟!

جناب آقای مهندس ضرغامی !

رزمندگان ما با شجاعت شهید شدند ، نه مثل شخصیت فیلم اخراجی ها با حماقت !

آیا این ظلم به شهدای والا مقام ما نمی باشد ؟!

رزمندگان ما نرفتند که کشته شوند ، و حتی نرفتند که بکشند ! بلکه رفتند تا به تکلیف خود عمل نمایند . کشته و کشته شدن فرع ماجراست .

حتی به آرزوی خود شهادت رسیدن نیز با واقع نگری و شجاعت بود ، نه به مانند مجید فیلم اخراجی ها با حماقت !

4- در آیات و احادیث بسیاری آمده است که هنگام جان دادن شهید ، دو ملک سر او را به زانو می گیرند و...

بزرگوارانی که شاهد جان دادن بسیاری از همرزمان شهیدشان بوده اند ، عرایض این حقیر را تأیید می نمایند که در هنگام جان به جانان تسلیم کردن ، شهدا ذکر می گفتند ، نه به مانند شخصیت فیلم اخراجی ها که در لحظه ی آخر نیز می خواهد دشنام دهد که جلوی دهان او را می گیرند ! ( آیا این جفا به شخصیت والای شهدا نیست ؟!)

از این ها گذشته ، فرمانده ی با تجربه که بالای سر مجید سوزوکی است ، به جای داد و فریاد برای سیگار گذاشتن گوشه ی لب مجید سوزوکی ، چرا شهادتین را به وی القاء نمی کند ؟!

مجید سوزوکی دهان خود را نجس می دانست ، فرمانده چرا شهادتین را برای او زمزمه نمی کند ؟!

5-  صحنه ی میدان مین ، ظاهراٌ بزرگترین شاهکار نویسنده و کارگردان فیلم اخراجی ها بوده است !

در حالی که فرمانده در کنار میدان مین درخواست داوطلب برای رفتن روی مین می کند ، مجید سوزوکی قهرمانانه گیوه هایش را ور می کشد و درست مثل لات های دهه 50 ، پا به عرصه میدان می گذارد . و با هر قدمش دنیا و تمام علاقه های خود را پشت سر می گذارد و هر قدمش محکم تر از قدم قبلی برداشته می شود . زیرا تمام علاقه ها و عشق های دنیایی که دست و پای او را بسته است ، از سر بدر می کند و محکم تر قدم بعدی را بر می دارد.

این سکانس که در اصل شاهکار فیلم اخراجی ها می باشد ، آیا می دانید چه ذهنیتی را به مخاطب القاء می کند؟!

این سکانس فیلم اخراجی ها می گوید :

تمام سرداران ، فرماندهان ، و یادگاران باقی مانده از جنگ ، کسانی هستند که در هنگام خطر دیگران را به قربانگاه فرستادند و خود نظاره گر بودند ! دیگران را به کشتند دادند تا خود زنده بمانند !

در حالی که واقعیت چیزی بغیر از این دروغ چندش آور است !

واقعیت این است که در هنگام خطر و یا طبق فیلم اخراجی ها ، در هنگام روی  مین رفتن ، اولین کسی که خود را فدا می کرد ، فرمانده بود.

ولی در فیلم اخراجی ها ، فرمانده دیگران را  قربانی می کند تا خود سالم باقی بماند !

بعبارت دیگر فیلم اخراجی ها با هنرمندی کامل می گوید:

سرداران باقی مانده از جنگ دیگران را به کشتن دادند تا خود باقی بمانند!

این دروغ تاریخی در فیلم اخراجی ها آنقدر مشمئز کننده است که نمی توان هیچ توجیهی برای آن قایل شد.

ریاست محترم سازما ن صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران !

همانگونه که نویسنده و کارگردان فیلم در مصاحبه های بسیار ، از نقاط قوت فیلم خود و توجه به ارزشها به کررات داد سخن داده اند ، ولی متأسفانه  ارزشهای مورد نظر کارگردان بصورت شعاری در دیالوگ ها آمده است ( یعنی پست ترین شکل طرح موضوع ) ، و ضد ارزشها بصورت کاملاٌ حرفه ای در صحنه ها نمایش داده شده است ! یعنی حرفه ای ترین روش ممکن صرف القاء ضد ارزشها و دروغ ها به نسل  جنگ شده است !

یقین دارم که هنوز هم خود کارگردان محترم فیلم اخراجی ها ، نفهمیده است که چه خیانتی به واقعیت های جبهه های جنگ هشت ساله ما نموده است !

جان کلام !

نویسنده و کارگردان فیلم اخراجی ها ، با ساخت این فیلم ، دل خیلی از رزمندگان جبهه های هشت سال دفاع مقدس را سوزانده است .

پس به ما حق بدهید که اگر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ،( که بودن این کشور و به طبع آن صدا و سیمایش مرهون جان فشانی دلاورمردان رزمنده در جبهه های جنگ تحمیلی می باشد)، بخواهد این فیلم سراسر دروغ و توهین و اهانت را در هر زمانی پخش کند ، ما نیز حق داشته باشیم که عکس العمل نشان دهیم.

ریاست محترم سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ، جناب آقای مهندس ضرغامی!

اگر خدای ناکرده این خبط صورت گیرد ، و بخواهید با پخش این فیلم سراسر دروغ و اهانت، به مقام شامخ شهدای والا مقام و رزمندگان غیور هشت سال جبهه های جنگ ،  از تریبون رسمی کشور اهانت نمایید ، بنده حقیر در اعتراض به این هتک حرمت ، در مقابل مرقد مطهر شهدای والا مقام گمنام در مسجد بلال ، اقدام بایسته را بعمل خواهم آورد.

که وقتی دل بسوزد ، چه باک که جسم هم بسوزد!

با تقدیم احترامات شایسته

نویسنده ی مجموعه داستان های تخریبچی دوران

ابوالفضل درخشنده


دلم می خواد!

                                      دلم می خواد !

بسمه تعالی

 می دانم جای درد دل اینجا نیست . و بخوبی درک می کنم نوشتن این سطور تابع هیچ اصل و قاعده ای نیست .

شاید به همین دلیل است که لقب بی ترمز زیبندة نسل ما شده است ! زیرا ما تابع قوانین سیستماتیک و آکادمیک نبوده و نیستیم .

نسل ما دل را سرای خدا می داند و هرچه دل بگوید همان را انجام می دهد . اگر در زمانی کاری انجام داده ایم ، و اگر در این زمان و هر زمان دیگر ، کاری انجام  دهیم ، تنها با قانون دلمان عمل می کنیم و لا غیر.

دلم می گوید که بگویم:  برخی از متولیان فرهنگی دفاع از فرهنگ عاشقان سفر کرده ، سیاست راهبردی خود را فراموش کرده و به مانند یک انتشاراتی خرده پا عمل می کنند !

دلم می گوید که بگویم: برخی از  مدعیان دفاع از فرهنگ شهدا ، مانع از رشد و نمو قلم هایی می گردند که جوهرة قلم خود را از خون مطهر شهدا رنگین دیده اند !

دلم می گوید که بگویم: اگر بخواهی تنها قلمت وام دار خون مطهر شهدا باشد و معیارت ولی فقیه ات ، باید رنگ  قلمت از خون جگرت سیراب شود !

دلم می گوید که بگویم: هوای غبار آلودی که توسط برخی از مدعیان سینه چاک فرهنگی درست شده است ، راه تنفس قلم هایی را تنگ کرده است که تنها می خواهند آنچه دلشان می گوید بنویسند !

دلم می گوید که بگویم: انتظار برای خلق یک اثر ماندگار در عرصة ادبیات دفاع مقدس ، ابزاری می خواهد که در دستان شماست ، و آن را از ما دریغ می کنید !

دلم می گوید که بگویم: یکی از ضعف های موجود در عرصة ادبیات دفاع مقدس ، چگونگی ارتباط بر قرار کردن با نسل جوان کنونی است . که متأسفانه بدون توجه به اهمیت این امر ، متولیان این عرصه بیشتر سعی و تلاش خود را به نگارش و چاپ خاطرات مبذول داشته اند و از حوزة ادبیات داستانی و جاذبه های آن برای ارتباط برقرار کردن با نسل جوان کنونی غافل شده اند !

عرصة ادبیات دفاع مقدس قابلیت های زیادی دارد که می توان با واقع نگری و دخیل کردن جاذبه های داستانی ، همان خاطرات را به گونه ای به رشتة تحریر در آورد که مورد اقبال همین نسل جوان و جبهه ندیده قرار گیرد .

نه اینکه کتاب هایی را چاپ و منتشر کنیم که اگر منصفانه به آن بنگریم ، کمتر جوانی شوق ورق زدن آن کتاب را در خود حس می کند !

دلم می گوید که بگویم: نقش مدعیان فرهنگی دفاع از فرهنگ هشت سال دفاع مقدس ، باید نقش محوری و راهبردی باشد .

حمایت این نهادها باید در ارتقاء سطح کیفی آثار نویسندگان باشد . این بزرگواران باید نویسندگان این عرصه را شناسایی ، و با کارهای اصولی و بنیادی ، قلم های ضعیف را بارور و رشد دهند .

دلم می خواهد که بگویم: عرصة ادبیات دفاع مقدس به مانند میدان مین است که اهالی قلم این وادی را با خطرات مختلفی مواجه می سازد ! زیرا کسانی که توفیق پیدا کرده اند تا قلمشان در این عرصه به حرکت در آورند ، به خوبی واقفند تنها رضای معشوق عالم هستی می تواند آنان را از خطرات این میدان مین محفوظ دارد !

نوشتن از عشق حقیقی و جانبازی مردان خدا در جبهه های جنگ تحمیلی ، در این وانفسای عشق های مجازی و پر فریب ، هیچگونه سود مادی ای برایشان در بر ندارد ، و مراکز مافیایی توزیع و پخش کتاب نیز ، در این رابطه بصورت سازماندهی شده از توزیع اینگونه آثار خودداری می کنند !

اگر متولیان فرهنگی و مدعیان دفاع از فرهنگ آن سبکبالان عاشق ،  که در این میدان مین حکم تخریبچی ( خنثی کننده مین ) را بر عهده دارند ، نتوانند به شایستگی از اهالی قلم حمایت کنند و راه پیشرفت و بالا بردن سطح کیفی آثارشان را هموار سازند ، درست به مانند همان تخریبچی بازی گوش یا سهل انگار در میدان حقیقی مین است که یکی در میان مین ها را خنثی می کند ، و یا در اصل درک درستی از نحوة خنثی سازی و هموار کردن مسیر ندارد ! همین امر باعث می شود هرکه پا در این میدان بگذارد ، احتمال رفتن او روی یکی از همین مین های خنثی نشده ، برایش متصور باشد !

متأسفانه در عرصة میدان مین ادبیات دفاع مقدس از این مین های خنثی نشده به کرات مشاهده می شود ، که خیلی ها را وادار به شکستن قلم نموده و برخی از افراد سست اعتقاد را به فروختن قلم !

ذکر نمونه لازم نیست که خود شاهد نویسندگانی بوده اید که پس از نوشتن چندین کتاب در حوزة ادبیات دفاع مقدس ، مبادرت به نوشتن آثار سخیف عشق های مجازی نموده اند !

بگذریم از بسیاری که غیرت زمان جنگ را هنوز از آنان به یغما نبرده اند و زجر شکستن قلم را به ننگ فروختن آن ترجیح داده اند .

دلم می گوید که بگویم: چرا خیلی از نویسنده های عرصة ادبیات دفاع مقدس ، توفیق نگارش دومین کتاب خود را نیافته اند ؟!

آیا بغیر از این است که مسئولین و متولیان فرهنگ ادبیات دفاع مقدس ، به وظیفة ذاتی خود عمل نکرده اند !؟

دلم می گوید که بگویم: مسئولین و متولیان مدعی دفاع از فرهنگ عاشقان سفر کرده ، آیا تا کنون برای حفظ همین تعداد محدود نویسندگان عرصة‌ادبیات دفاع مقدس ، چه اقداماتی انجام داده اند ؟!

آیا برای ارتقاء سطح کیفی نویسندگان این عرصه ، اصلاً اقدامی صورت گرفته است ؟!

برای پرورش استعداد ها و معرفی سبک و سوژه های جدید در این عرصه ، آیا اقدام اساسی و اصولی بعمل آورده اند ؟!

دلم می گوید که بگویم: عرصة‌ادبیات دفاع مقدس جبهه است و قلمش تنها سلاح موجود .

دلم می گوید که بگویم:  نوشتن از عشق بازی آن سبکبالان عاشق در جبهه های جنگ تحمیلی ،‌ در خور هر منفعت طلب قلم فروشی نیست .

دلم می گوید که بگویم: عرصة ادبیات دفاع مقدس ، عرصة خود خواهی ها و منفعت طلبی های فردی و جناحی نیست .

دلم می گوید که بگویم: تا وقتی که یک نویسندة عرصه ادبیات دفاع مقدس برای نوشتن یک داستان مجبور باشد خودش به تنهایی کارهای تحقیق و پژوهش را انجام دهد ، و خودش به تنهایی ویراستاری کتابش را بر عهده بگیرد ، و خودش به تنهایی امور مربوط به تهیه هزینه ها را متقبل شود و تمام مشکلات چاپ و انتشار کتابش را انجام دهد ، و خودش به تنهایی وظیفة توزیع و پخش کتابش را بر دوش بکشد ، خیالتان راحت باشد که هیچ شاهکار ادبی ای در این عرصه خلق نمی گردد.

دلم می گوید که بگویم: خالی از لطف نیست که نگاهی گذرا به نتیجه تحقیق ماهنامة ادبیات داستانی ( شمارة خرداد ماه سال 82 ) بیاندازیم.

در این تحقیق می خوانیم :

فرض کنیم که از دو نویسنده ، یکی اصول گرا و دیگری غیر متعهد در سال 80 مجموعه داستانی به چاپ رسیده باشد . در این صورت نویسنده غیر متعهد می تواند برندة یکی از جوایز زیر باشد :

     بهترین مجموعه داستان یلدا ( دو میلیون و پانصد هزار تومان ).

     بهترین مجموعه داستان گلشیری ( یک میلیون تومان ) .

     کتاب سال جمهوری اسلامی ایران (‌یک میلیون و سیصد و بیست هزار تومان ) .

بهترین مجموعه داستان منتقدان مطبوعات ( یکصد و بیست هزار تومان ) .

اما یک نویسندة اصول گرا تنها می تواند برندة‌ جایزة‌قلم زرین ( چهار صد و هشتاد هزار تومان ) شود .

به بیان دیگر ، یک نویسنده غیر متعهد با نوشتن یک مجموعه داستان می تواند برندة چهار میلیون و نهصد و چهل هزار تومان شود ، اما همین بخت برای نویسندة اصول گرا ، تنها حدود ده درصد یک نویسندة غیر متعهد است !

حال اگر جوانی تازه بخواهد وارد عرصة نویسندگی شود ، چه استقبالی از او خواهد شد؟!

حتی اگر اولین رمان او ، بهترین رمان یا مجموعه داستان آن سال نباشد ، باز هم بنیاد گلشیری او را تنها نمی گذارد و این بخت را دارد که برندة یکی از دو جایزة پانصد هزار تومانی این بنیاد شود .

با این اوصاف کاملاً طبیعی خواهد بود که این نویسنده سعی کند داستان هایش را با افق فکری نویسندگان غیر متعهد تنظیم کند . برای اینکه اصول گرایی هیچ ثمرة مادی برای او نخواهد داشت

دلم می گوید که بگویم: آن کسانی که شبهات مطرح شده توسط افراد معلوم الحال را نشر و گسترش می دهند و این عمل را ادای تکلیف می دانند ! در هنگامی که کسی پاسخ همان شبهات را می دهد ، هیچ مسئولیت و تکلیفی برای نشر این پاسخ ، احساس نمی کنند !

دلم می گوید که بگویم: هر چند که این قلم به جای آنکه حمایت شود ، مورد بی مهری های زیادی از سوی برخی از مدعیان فرهنگی کشور قرار گرفته است . ولی تا این لحظه خود را نفروخته است ، و پا هم از اصولی که جزو اعتقاداتش است پس نکشیده . از اینجا به بعدش هم تنها امیدش لطف خداست و دعای خیری که از زبان ولی نعمتش جاری می گردد.

دلم می گوید که بگویم: ترجیح می دهم ننگ عقب نشینی از این جبهة فرهنگی را بر پیشانی داشته باشم ، ولی خفت فروش قلمم را آنگونه که برخی از آقایان پیشنهاد داده اند ، هرگز !

دلم می گوید که بگویم: وسع و توان من حقیر در ادای تکلیف در این جبهه فرهنگی  در همین حد است . شما که مدعی هستید و مسئول ! آیا به رسالت خود در خصوص سربازان خط شکن عرصة‌ادبیات فرهنگ دفاع مقدس ، عمل می نمایید؟!!!

الهی و ربی من لی غیرک

ابوالفضل درخشنده

و اما حرف خودم

  با عنایت به الطاف متولیان و مدعیان دفاع از فرهنگ عاشقان سفر کرده ! !! به هر جان کندنی بود مجموعه داستان های کوتاه قرارمون ساعت عشق ۲ به حول وقوه الهی منتشر شد

این روزها بدجوری خسته ام

برایم دعا کنید که شدیداٌ محتاج دعایتان هستم

 ممنون


وقتی زورگویان جهانی ، آلزایمر می گیرند !

وقتی زورگویان جهانی ، آلزایمر می گیرند !

این روزها مدعیان ابر قدرتی این دنیای خاکی بعلت خواست ملی ملت ایران مبنی بر دسترسی به دانش صلح آمیز هسته ای ، آنچنان ملت بزرگ ایران اسلامی را از شورای امنیت سازمان ملل و احتمال تحریم های سیاسی ، اقتصادی و حتی حملة نظامی می ترسانند که انگار فراموش کرده اند تمام این تهدید ها را در زمانی نه چندان دور عمل کرده اند ! و این ملت مظلوم سیاهی تهدید های آنان را با پوست و استخوان درک کرده ، و اکنون نه به آن تهدید ها بیگانه است و نه خوفی از آن دارد .

قلدران جهانی فراموش کرده اند چه دولتهایی رژیم صدام را تجهیز و تحریک به حمله به ایران کرد ! و

اما ما فراموش نکرده ایم !

ما تحریم اقتصادی را در اوج جنگ با دشمن تا دندان مسلح عراق را فراموش نکرده ایم که برای تهیه یک داروی ساده ، یا شیر خشک برای نوزادانمان با چه محدودیتهایی روبرو بودیم . حال بماند برای تهیه سلاح دفاعی چه رنجی می کشیدیم . در حالی که رژیم متجاوز عراق ، پیشرفته ترین سلاح ها را بصورت مجانی دریافت می کرد ، چه رسد به امکانات رفاهی ! 

ما کمک های تسلیحاتی مدعیان دفاع از حقوق بشر را به دولت متجاوز عراق صدامی برای قتل و عام مردم بی گناه فراموش نکرده ایم .

ما تجهیزات و تکنولوژی ساخت بمب های شیمیایی اهدایی دولت آلمان را به صدام فراموش نکرده ایم که هنوز هم یادگارهایمان هر روز جلوی چشمانمان پر پر می شوند .

ما ترکش و قدرت انفجار توپ های 110 فرانسوی اهدایی به صدام را فراموش نکرده ایم .

ما موشک های دور برد اهدایی دولت شوروی سابق به دولت صدام را که خواهران و برادران بی گناه ما را در شهر ها به خاک و خون می کشید ، فراموش نکرده ایم .

ما سلاح های سری ناتو را در دستان سربازان عراقی فراموش نکرده ایم .

ما وحشیگری امریکایی ها را در حمله به هواپیمای مسافربری فراموش نکرده ایم .

ما هدف قرار گرفتن سکوهای نفتی و شریان های اقتصادی کشورمان را توسط امریکایی ها که برای کمک به ارتش در حال شکست عراق صورت گرفت را فراموش نکرده ایم .

ما فراموش نکرده ایم صدام مست از دلارهای نفتی شیوخ منطقه ، چه جنایتهایی در خرمشهر ، هویزه ، بستان ، و، مرتکب شد .

ما فراموش نکرده ایم سازمان ملل در اوج مظلومیت ملت عزیزمان ، جانب متجاوز را گرفت و حداقل در جنایتهای ارتش عراق سکوت کرد ( زیرا شما ابر قدرتها این را می خواستید ).

ما فراموش نکرده ایم که تک و تنها هشت سال با دستانی خالی ولی با پوست و استخوانمان در مقابل همه شما از ناموس کشورمان دفاع کردیم و آرزوی اشغال یک وجب از خاک گرانقدر مان را بر دلهایتان گذاشتیم .

ما فراموش نکرده ایم

اما ظاهراً شما فراموش کرده اید ! که باز هم این ملت بزرگ را تهدید به کارهایی می کنید که ظرف 27 سال گذشته تا جایی که توان داشته اید بر علیه این مردم بزرگ بارها مرتکب شده اید .

شما فراموش کرده اید که در این کشور هنوز میلیون ها عاشق شهادت و وصال معشوق در انتظار لحظة وصال ، لحظه شماری می کنند . نه تنها در ایران بلکه در کل عالم هستی از اینگونه افراد بسیارند .

 شما فراموش کرده اید این ملت ، خو د ساخته تر از آن است که بتوانید با جبر رو زور آنان را وادار به تسلیم نمایید .

این ملت نیاز به سلاح های هسته ای برای حفظ بقایش به مانند کشور های شما ندارد . زیرا هر کدام از افراد این جماعت اسلامی در سر تا سر جهان هستی ، خود بمب اتم متحرکی هستند که منتظر فرمان ولی نعمتشان برای خراب کردن دنیای پوشالیتان هستند .

جان کلام  طبق فرمایش امام و مقتدایمان خمینی کبیر (رٌه) : اگر دنیا ما را محاصرة اقتصادی کند ، فرزند رمضانیم و مولایمان علی (ع) . و اگر محاصرة نظامیمان کنید فرزند محرمیم و مولایمان حسین (ع) .

ما منتظر حماقت شما هستیم تا زرادخانة‌اتمی اعتقادی امت اسلامی را دگر باره نشانتان دهیم تا دیگر حماسة هشت سال دفاع جانانة ملت مارا در مقابل تمام امکاناتتان فراموش نکنید .

دوای درد بیماری آلزایمر شما در دستان ماست

 

------------

و اما حرف خودم :

همچنان درگیر نوشتن آخرین کتابم هستم.

دعایم کنید...


آزادی !

 

همراهی با سیّد نیز قواعد خاص خود را دارد!
هر زمان که با او باشی،باید از کلیه حقوق خود صرف نظرنمایی و باید تمام توجه ات معطوف به رعایت حقوق دیگران شود!
سیّد در خصوص رعایت حقوق دیگران به قدری وسواس دارد که اکثر مواقع منجر به گذشت از حق خود برای دیگری می گردد.
بحمد الله من و سیّد که از داشتن وسیله نقلیه معاف هستیم،میبایست از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنیم . خود سیّد این را نعمتی جهت ممارست بیشتر با مردم میداند!
یکبار با سیّد به قصد میدان ونک،سوار خودروئی کرایه ای شدیم.
در صندلی عقب سه خانم نشسته بودند راننده همزمان با استارت خودرو نوار داخل ضبط را نیز روشن نمود.
صدای خواننده زن به بلندی شنیده میشد… دنیا دنیا ،دل من شد اسیرت…
می دانستم که در کنار سیّد حق اعتراض ندارم!زیرا سیّد حق را به راننده میداد،و در اکثر مواقع بجای تذکر به خاموش کردن ضبط،خود از خودرو پیاده میشد،ولی در اتوبان جائی برای پیاده شدن نبود!زیرچشمی به چهره سیّد دقیق شده بودم که چه می خواهد بکند!
لبهای سیّد نشان از توجه او به ذکر گفتن داشت و ابروان گره خورده او نیز حاکی از شدت فشاری بود که جهت تمرکز ذهن خود به کار میبرد.
در همین اثناء یکی از خانم ها از رانند درخواست کرد تا ضبط را خاموش کند.
رانند با نگاهی غضبناک آن خانم را در آینه برانداز نمود؛هنوز راننده تصمیی جهت اعتراض نگرفته بود که دو خانم دیگر به مخالفت باخانم معترض برخواستند که ای خانم !اگر ناراحتی پیاده شو!ما آزادیم که هر چه را دوست داریم گوش کنیم ،اگر شما مخالفتی دارید می توانید مابقی راه را با وسیله نقلیه دیگری بروید…
جنگ لفظی بین خانم ها شدت گرفته بود و رانند نیز که از تضارب آراء بوجود آمده ،خوشحال به نظر میرسید؛گفت:هر وقت به تفاهم رسیدند،به ما بگید چی کار کنیم؟! خاموش یا روشن!
سپس رانند به پهلویم زد و گفت:عمراٌ اگر زن جماعت با هم به تفاهم برسند…
در گیر و دار بحث سخت و سنگین خانم ها که هر یک ادعای برخورداری از نعمت آزادی را مانند پتک در سر خانم معترض روشن بودن ضبظ می کوبیدند؛سیّد از من در خواست یک نخ سیگار نمود!
سیگار آن هم سیّد؟!سیّدی که ریه حساس او با کوچکترین تحریکی،او را زمینگیر میکرد؟!سیّدی که آنقدر مراعات حقوق مردم را مد نظر داشت که اکثرا"از حق خود می گذشت!حالا در داخل یک خودروی عمومی از من درخواست سیگار می نمود؟!
چهره با صلابت سیّد،قدرت هر گونه سؤال و جوابی را از من گرفت،بی اختیار سیگاری درآوردم و به دست او دادم،سیّد با صدایی نسبتا بلند گفت:
آقای راننده آتیش داری؟!
در این هنگام آن دو خانم که بر علیه آن خانم معترض متحد شده بودند،به یکباره به سمت سیّد هجوم آوردند که ای آقا در مکان عمومی سیگار می خواهید بکشید؟!
دیگری بلافاصله گفت:همین است دیگر از ظاهرش پیداست که از اون خشونت طلبهای بی منطق است،ولش کن اینها شعور ندارند که بدانند در اماکن عمومی نباید سیگار بکشند…، اینها منطقشان زور است و ...
متلک و نیش و کنایه های آن دو خانم متمدن!ظاهرا" تمامی نداشت، وجناب راننده نیز به جمع آن دو نیز اضافه شد و کلاس درس اخلاق اجتماعی و آداب معاشرت برای من و سیّد گذاشته بود…
نمی دانستم چرا این مسیر آنقدر طولانی شده بود و به مقصد نمی رسیدیم که از زیر بار نگاه های سنگین و حرفهای طعنه آمیز آنان نجات پیدا کنیم…
دیگر تحملم تمام شده بود ولی سیّد با نگاهش من را به آرامش فرا میخواند…
پس از دقایقی که حسابی با نیش و کنایه های راننده وآن دو خانم مورد نوازش قرار گرفتیم،سیّد به آرامی گفت:من که هنوز سیگار روشن نکرده ام !در ثانی مگر خود شما در قبال اعتراض آن خانم مبنی بر خاموش کردن ضبظ صوت،نفرمودید آزادی است؟!
خوب اگر آزادی برای آن است که آسایش و آرامش بقیه سلب شود،چرا تنها شما از این نوع آزادی بهره مند باشید وما بی نصیب؟!اگر آزادی برای شما به مفهوم نادیده گرفتن حقوق سایرین میباشد،چه فرقی میکند که با صدای گوشخراش نوار باشد یا با دود سیگار…
سکوت سنگینی فضای خودورو را احاطه کرده بود،راننده بدون آنکه کسی به او بگوید ضبط را خاموش کرد…
رسیدن به مقصد ظاهرا"تنها آرزوی آن دو خانم مدعی بود…

.............

همچنان در گیر چاپ کتاب جدید هستم . برایم دعا کنید...