سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آزادی !

 

همراهی با سیّد نیز قواعد خاص خود را دارد!
هر زمان که با او باشی،باید از کلیه حقوق خود صرف نظرنمایی و باید تمام توجه ات معطوف به رعایت حقوق دیگران شود!
سیّد در خصوص رعایت حقوق دیگران به قدری وسواس دارد که اکثر مواقع منجر به گذشت از حق خود برای دیگری می گردد.
بحمد الله من و سیّد که از داشتن وسیله نقلیه معاف هستیم،میبایست از وسایل نقلیه عمومی استفاده کنیم . خود سیّد این را نعمتی جهت ممارست بیشتر با مردم میداند!
یکبار با سیّد به قصد میدان ونک،سوار خودروئی کرایه ای شدیم.
در صندلی عقب سه خانم نشسته بودند راننده همزمان با استارت خودرو نوار داخل ضبط را نیز روشن نمود.
صدای خواننده زن به بلندی شنیده میشد… دنیا دنیا ،دل من شد اسیرت…
می دانستم که در کنار سیّد حق اعتراض ندارم!زیرا سیّد حق را به راننده میداد،و در اکثر مواقع بجای تذکر به خاموش کردن ضبط،خود از خودرو پیاده میشد،ولی در اتوبان جائی برای پیاده شدن نبود!زیرچشمی به چهره سیّد دقیق شده بودم که چه می خواهد بکند!
لبهای سیّد نشان از توجه او به ذکر گفتن داشت و ابروان گره خورده او نیز حاکی از شدت فشاری بود که جهت تمرکز ذهن خود به کار میبرد.
در همین اثناء یکی از خانم ها از رانند درخواست کرد تا ضبط را خاموش کند.
رانند با نگاهی غضبناک آن خانم را در آینه برانداز نمود؛هنوز راننده تصمیی جهت اعتراض نگرفته بود که دو خانم دیگر به مخالفت باخانم معترض برخواستند که ای خانم !اگر ناراحتی پیاده شو!ما آزادیم که هر چه را دوست داریم گوش کنیم ،اگر شما مخالفتی دارید می توانید مابقی راه را با وسیله نقلیه دیگری بروید…
جنگ لفظی بین خانم ها شدت گرفته بود و رانند نیز که از تضارب آراء بوجود آمده ،خوشحال به نظر میرسید؛گفت:هر وقت به تفاهم رسیدند،به ما بگید چی کار کنیم؟! خاموش یا روشن!
سپس رانند به پهلویم زد و گفت:عمراٌ اگر زن جماعت با هم به تفاهم برسند…
در گیر و دار بحث سخت و سنگین خانم ها که هر یک ادعای برخورداری از نعمت آزادی را مانند پتک در سر خانم معترض روشن بودن ضبظ می کوبیدند؛سیّد از من در خواست یک نخ سیگار نمود!
سیگار آن هم سیّد؟!سیّدی که ریه حساس او با کوچکترین تحریکی،او را زمینگیر میکرد؟!سیّدی که آنقدر مراعات حقوق مردم را مد نظر داشت که اکثرا"از حق خود می گذشت!حالا در داخل یک خودروی عمومی از من درخواست سیگار می نمود؟!
چهره با صلابت سیّد،قدرت هر گونه سؤال و جوابی را از من گرفت،بی اختیار سیگاری درآوردم و به دست او دادم،سیّد با صدایی نسبتا بلند گفت:
آقای راننده آتیش داری؟!
در این هنگام آن دو خانم که بر علیه آن خانم معترض متحد شده بودند،به یکباره به سمت سیّد هجوم آوردند که ای آقا در مکان عمومی سیگار می خواهید بکشید؟!
دیگری بلافاصله گفت:همین است دیگر از ظاهرش پیداست که از اون خشونت طلبهای بی منطق است،ولش کن اینها شعور ندارند که بدانند در اماکن عمومی نباید سیگار بکشند…، اینها منطقشان زور است و ...
متلک و نیش و کنایه های آن دو خانم متمدن!ظاهرا" تمامی نداشت، وجناب راننده نیز به جمع آن دو نیز اضافه شد و کلاس درس اخلاق اجتماعی و آداب معاشرت برای من و سیّد گذاشته بود…
نمی دانستم چرا این مسیر آنقدر طولانی شده بود و به مقصد نمی رسیدیم که از زیر بار نگاه های سنگین و حرفهای طعنه آمیز آنان نجات پیدا کنیم…
دیگر تحملم تمام شده بود ولی سیّد با نگاهش من را به آرامش فرا میخواند…
پس از دقایقی که حسابی با نیش و کنایه های راننده وآن دو خانم مورد نوازش قرار گرفتیم،سیّد به آرامی گفت:من که هنوز سیگار روشن نکرده ام !در ثانی مگر خود شما در قبال اعتراض آن خانم مبنی بر خاموش کردن ضبظ صوت،نفرمودید آزادی است؟!
خوب اگر آزادی برای آن است که آسایش و آرامش بقیه سلب شود،چرا تنها شما از این نوع آزادی بهره مند باشید وما بی نصیب؟!اگر آزادی برای شما به مفهوم نادیده گرفتن حقوق سایرین میباشد،چه فرقی میکند که با صدای گوشخراش نوار باشد یا با دود سیگار…
سکوت سنگینی فضای خودورو را احاطه کرده بود،راننده بدون آنکه کسی به او بگوید ضبط را خاموش کرد…
رسیدن به مقصد ظاهرا"تنها آرزوی آن دو خانم مدعی بود…

.............

همچنان در گیر چاپ کتاب جدید هستم . برایم دعا کنید...